کد مطلب:129563 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

بازدید امام از تپه ها و بلندی ها
امام (ع) در دل شب از اردوگاه بیرون آمد و به بازدید از تپه ها و بلندی ها و گردنه هـا


پـرداخـت. نـافـع بـن هـلال بـه دنـبـال حـضـرت رفـت؛ و چـون امـام (ع) دلیـل بـیـرون آمـدنش را پرسید گفت: از رفتن شما به سوی اردوگاه این سركش بیمناك شدم!

امـام حسین (ع) فرمود: من برای بازدید تپه ها و بلندی ها بیرون آمده ام مبادا در روزی كه شما و آنان به یكدیگر حمله می كنید كمینگاه هجوم اسبان باشد!

سپس در حالی كه دست نافع را گرفته بود بازگشت؛ و فرمود: به خدا سوگند، وعده تخلف ناپذیر فرا رسیده است!

آنگاه فرمود: آیا نمی خواهی در این دل شب از میان این دو كوه بروی و جان خویش را نجات دهی؟

نافع بر پاهای حضرت افتاد و آنها را می بوسید و می گفت: مادرم به عزایم بنشیند. هزاران شمشیر و اسب دارم به خدایی كه به وسیله تو بر من منت نهاد سوگند، از تو جدا نگردم تا آنكه به سبب جنگ و گریزم از پای در آیند!

سـپـس امـام حـسـیـن (ع) درون چادر زینب رفت و نافع بیرون در انتظار ماند. او شنید كه زینب می گوید: آیا از نیت یارانت خبر دار شده ای؟ من بیم آن دارم كه در هنگام حمله تو را تسلیم كنند!

حضرت فرمود: به خدا سوگند آنان را آزمودم و در آنها چیزی جز ثبات و پایمردی ندیدم. آنان با مرگ چنان مأنوس اند كه كودك با پستان مادرش.

نافع گفت: چون این را از او شنیدم گریستم و نزدیك حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را از امام (ع) و خواهرش زینب شنیده بودم باز گفتم.

حبیب گـفـت: به خدا سوگند، اگـر انـتظار فرمانش نبود، همین امشب به سوی دشمن می شتافتم!

گـفتم: من در پی آن حضرت نزد خواهرش رفتم و گمان دارم كه دیگر زنان نیز چون وی انـدوهـگـیـن بـاشـنـد! آیـا مـی خـواهـی یـارانت را گرد آوری و در برابر آنان بگویی كه دلهایشان را آرام سازد!

آنگاه حبیب برخاست و فریاد زد: ای مردان غیرتمند و ای شیران میدان كارزار!


یاران او چون شیر ژیان از چادرها بیرون آمدند. حبیب به بنی هاشم گفت:

بـه جـایـگـاهـتـان بـاز گردید، چشمانتان آرام باد! سپس رو به یارانش كرد و آنچه را از نافع دیده و شنیده بود باز گفت.

آنان همگی گفتند: به خدایی كه به وسیله این جایگاه بر ما منت نهاد سوگند، اگر انتظار فـرمانش نبود همین دم با شمشیر به آنان حمله می كردیم! آسوده باش و ما تو را روسفید خواهیم كرد!

حبیب برایشان دعای خیر كرد و گفت: همراه من بیایید تا نزد زنان برویم و به آنان آرامش خاطر دهیم.

حـبـیـب هـمـراه یـارانـش آمـد و فـریـاد زد: ای گـروه زنـان بـزرگـوار حـرم رسول خدا(ص)!

این شمشیرهای غلامان شما است كه عهد كرده اند آن را غلاف نكنند مگر در گردن بدخواهان شـمـا! و ایـن نـیزه های غلامان شما است كه سوگند یاد كرده اند آنها را فرو نكنند مگر در سینه كسانی كه از جمع شما جدا باشند!

زنـان بـا آه و نـاله بـه سـوی آنـان آمـدنـد و گـفـتـنـد: ای پـاكـان! از دخـتـران رسول خدا و آزاد زنان امیرمومنان (ع) حمایت كنید!

صـدای نـاله و گـریـه مـردم بـلنـد شـد، به گونه ای كه گویی زمین آنان را همراه می كرد. [1] .


[1] مـقـتـل الحـسـيـن، مـقـرم، ص 218 ـ 219 بـه نقل از كتاب الدمعة الساكبه، ص 325.

شـايد آقاي مقرم عبارت هاي منبع اصلي را خلاصه كرده و آشفتگي و ضعف عباراتش را بر طـرف نـمـوده اسـت. در مـنـبـع بـه جـاي نـام نـافـع بـن هلال، هلال بن نافع آمده است؛ كه اشتباه است و با ضبط صحيح آن در زيارت ناحيه مقدسه و تاريخ طبري و كامل ابن اثير و ارشاد مخالفت دارد.